تو صف نون بودم دیدم دوتا پسر هفت هشت ساله سر نوبت با هم بحث می کردن.
اولی: برو بابا! دومی: به من نگو بابا به من بگو عمو، وقتی می گی بابا من نسبت بهت احساس مسئولیت پیدا می کنم!
فکر کنم دارم بابا می شم ... الان چند شبه بیدار می شم کولرو خاموش می کنم!
هر وقت احساس کردی خیلی بالایی چند تا نارگیل واسه من و بچه ها بنداز پایین!
یه زمانی وقتی به رفیقت فحش ناموس می دادی حکم مرگتو امضا می کردی، الان میزان صمیمیت و رفاقتتو نشون می دی.
ضربه روحی که یخچال خالی به من وارد می کنه، عشق دوران جوونیم نتونست وارد کنه.